به گزارش اقتصادآنلاین، شرق نوشت: احمدشاه حکومتش را بر ستون اتحاد قبایل استوار کرد و تبدیل به امپراتوری شد؛ اما ایران بهصورت وحشتناکی دچار آشفتگی سیاسی و اجتماعی شد؛ تا اینکه توسط آقا محمدخان قاجار که در فرهنگ عامیانه ایران از وی بهعنوان یکی از خشنترین شاهان یاد میشود، به یکپارچگی رسید؛ اما در افغانستان این یکپارچگی توسط امیر عبدالرحمن که در فرهنگ سیاسی افغانستان بهعنوان امیر آهنین یاد میشود، صورت گرفت. تشکیل حکومت مرکزی به دست امیر آهنین از طریق شمشیر و قتلعام آنهم با پشتوانه فتوای جهاد علیه آنچه وی کافر تلقی میکرد، انجام شد. این در حالی است که در ایران، تلاشها برای یکپارچهسازی نه از طریق قوم و قبیله که بر قطبش به نام ملت سامان مییافت و فتواهای جهادیه هرگز مصرف داخلی پیدا نکرد.
در انجام اصلاحات نیز این تصادف را میتوان دید. اصلاحات فرمالیستی در ایران با کشف حجاب از سوی رضاخان همراه بود و مرکز مخالفت با اصلاحات، نیایشگاهها و ازجمله مسجد گوهرشاد بود. شکل ایدئال منازعه با اصلاحات رضاخانی، محمدتقی بهلول گنابادی بود که بعدها به افغانستان تبعید شد؛ اما اصلاحات فرمالیته در افغانستان از سوی شاه امانالله با گرتهبرداری از اروپا، ترکیه عثمانی و ایران رضاخانی صورت گرفت. مخالفان اصلاحات امانی، قشر وسیع سنتیها به رهبری ملای لنگ بود. گویا چنین مقدر شده است هرموقعی که افغانستان آهنگ جهش به سمت اصلاحات و مدرنیته سر دهد، یک ملای لنگ یا کور این روند را با چالش مواجه کند. تصادف اینجاست که اصلاحات در هر دو کشور توسط سنتگرایان به چالش کشیده شد.
ملای لنگ و بهلول اگر در مخالفت با اصلاحات فرمالیستی با یکدیگر سنخیت برقرار میکردند، وجه تمایز آنان نهتنها جغرافیا بلکه اندیشههای آنان بود. بهلول، دارای تفکرات شیعی، حافظ قرآن و دارای اندیشه سیاسی سامانمند بود و میتوانست در الازهر بر مقام پرفسوری تکیه بزند؛ اما ملای لنگ نمادی از تحجر، جمود و بیسوادی بود و از این جهت همانندیهای زیادی با ملای کور در دهه 70 داشت. در پیدایش جنبشهای اجتماعی از قبیل مشروطیت در این دو کشور قرابت معناداری برقرار بوده است؛ اما از لحاظ بستر اجتماعی، نحوه ظهور و مبانی دارای تفاوتهای جدی است. مشروطیت در ایران مبتنی بر ناسیونالیسم ایرانی بود؛ اما مشروطیت در افغانستان رنگوبوی کاملا قومی داشت. در افغانستان، مدعیان مشروطه و روشنفکری هیچگاه عاری از تعصبات قومی نبودهاند.
گویا چنین رقم خورده است که ژن و غریزه هیچگاه در برابر تحصیلات عالی و محیط باز آموزشی احساس حقارت نکند. تا پیش از وقوع انقلاب اسلامی، ایران در غربگرایی ثابتقدم بود؛ اما افغانستان در روابط خارجی خود از حزب باد پیروی میکرد؛ یعنی گاه به چپ و گاه به راست میلغزید. ثابتقدمی ایران و سیاستهای مقطعی در افغانستان به دلیل وجود نفت در ایران و نبود این منبع حیاتی در افغانستان بود. غرب به ایران نیازمند بود اما در افغانستان این رابطه برعکس بود. گرایش افغانستان به راست زمینه کودتای خونین «7 ثور» را فراهم کرد؛ اما ثابتقدمی ایران در گرایش به غرب نیز زمینه یک انقلاب فرامدرن را به وجود آورد. در سال 1978، ناآرامیها علیه شاه در ایران و علیه رژیم کمونیستی در افغانستان به اوج رسید. در 1979، هنگام پیروزی انقلاب در ایران، تهاجم شوروی به افغانستان صورت گرفت.
در 1988، آتشبس میان ایران و عراق و آغاز عقبنشینی شوروی از افغانستان را شاهد هستیم. با عقبنشینی لشکر شوروی از افغانستان و به دنبال آن فروپاشی دولت وابسته به مسکو، افغانستان به کشوری منازعهخیز بدل شد و هنوز هم که هنوز است در چنبره بحران آنارشی و ناامنی دستوپا میزند؛ اما ایران مقتدرترین و امنترین کشور در منطقه محسوب میشود. دافعه ناامنی، فقر و بیکاری در افغانستان و جاذبه امنیت و کار در ایران باعث دردسرهایی برای ایران نیز شده است. ناامنیها در افغانستان همواره در حال سرریزی بوده و نهتنها تهدیدی برای کشور همجوار بلکه حتی تهدیدی برای سیستم امنیتی منطقهای شده است. مسئله مهاجران، قاچاق انسان، قاچاق مواد مخدر و امنیت سرحدات همواره از دلمشغولیهای ایران بوده است. درک این نگرانیها و اقدام برای حل آنها از سوی افغانستان میتواند موضع هر دو کشور را به هم نزدیک کند. حال که رئیس دستگاه دیپلماسی افغانستان به ایران سفر کرده، خوب است که این موضوعات از مجرای دیپلماسی حلوفصل شده و بهانه برای گروههای خودسر و کسانی که از طریق جعل اکاذیب و سناریوهای تخریبگرایانه به ایرانهراسی دامن میزنند، فراهم نشود. هر دو کشور دارای مناسبات و اشتراکات فراوان جغرافیایی، تاریخی، فرهنگی و دینی هستند؛ برای تکمیل این حلقه باید امنیت را نیز کالای عام هر دو کشور تلقی کرد.